نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





می روم شاید فراموشت کنم

Untitled6Untitled6Untitled6

 

 

 

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

http://hamed-pic.persiangig.com/image/Pic_32.jpg


[+] نوشته شده توسط امیر حسین در 18:35 | |







نیست...

 

http://www.fartourupload.com/?di=A2BS

 

 

 

 

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

 آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست


[+] نوشته شده توسط امیر حسین در 18:17 | |







چه می شود همه از جنس آسمان باشد

 

 

 

 

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها


[+] نوشته شده توسط امیر حسین در 16:16 | |







خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب


[+] نوشته شده توسط امیر حسین در 16:15 | |







شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

مانند کویری که در آن قافله ای نیست


می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست


[+] نوشته شده توسط امیر حسین در 16:14 | |







دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

 

shahamat kon copy

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

 

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

 

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

 

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

 

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

 

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

 

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

 

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

 

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

 

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

 

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

 

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

 

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

 

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

 

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

 

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار


[+] نوشته شده توسط امیر حسین در 16:11 | |







سنگ گور...


 

ای رفته ز دل،رفته ز بر،رفته ز خاطر!

 

بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

 

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه

 

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

 

 

 

 

 

ای رفته ز دل،راست بگو،بهر چه امشب

 

باخاطره ها آمده ای باز به سویم?

 

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

 

من او نیّم،او مرده و من سایۀ اویم!

 

 

 

 

 

من او نیّم آخر دل من سرد و سیاه است

 

او در دل سودازده از عشق،شرر داشت

 

او در همه جا،با همه کس،در همه احوال

 

سودای تو را ای بت بی مهر،به سر داشت!

 

 

 

 

 

من او نیّم این دیدۀ من گنگ وخموش است

 

در دیدۀ او آن همه گفتار،نهان بود

 

وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ

 

مرموزتر از تیرگی شامگهان بود

 

 

 

 

 

من او نیّم آری،لب من_این لب بی رنگ-

 

دیریست که با خنده ای از عشق تو نشکفت

 

اما به لب او همه دم خندۀ جان بخش

 

مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت

 

 

 

 

 

بر من منگر تاب نگاه تو  ندارم

 

آن کس که تو می خواهی اش از من بخدا مُرد!

 

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

 

چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد!

 

 

 

 

 

من گور وی ام،گور وی ام،بر تن گرمش

 

افسردگی و سردی کافور نهادم

 

او مرده و در سینه من،این دل بی مهر

 

سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم...

 

               *برای ثبت نام در این وبلاگ بر اینجا کلیک کنید*                   

 

   


[+] نوشته شده توسط امیر حسین در 17:34 | |







تو گفتی!!؟؟

 
نایت اسکین

  

تو گفتی:<<آسمون به وسعت عشق من و تونیست>>

من گفتم:<<عشقت را به کهکشان دل من بسپار.>>

تو گفتی:<<کهکشان،در برابرعشق من ستاره است.>>

من گفتم:<<بگذار ستاره ات برایم لالایی بخواند.>>

                       تو گفتی:<<نمی خواهم پلک هایت بسته شود،دلم برای نگاهت تنگ می شود!.>>

من گفتم:<<پس بگذار چشمانت را نقاشی کنم!.>>

تو گفتی:<<شبنم حسادتم آتش به وجودم می زند.>>

من گفتم:<<پس بگذار برای عهدت از آسمون ستاره ای بچینم.>>

تو گفتی:<<شاید بخواهم برای ستاره شدن به آسمون سفر کنم.>>

                                                   .<<گلدان دلم لرزید و گفتم؛>>.

                                                                                             <<من از سفر می هراسم!>>

 

                                                                        تو گفتی:

 

 

<<کوله بارم پر از یاد توست،فقط برایم دعا کن!>>

 

<<و من هنوزم نا باورانه به رفتن تو می اندیشم...!>>

 

 

 


[+] نوشته شده توسط امیر حسین در 17:30 | |







دلتنگی!!!

بعضي حرفا رو نميشه گفت

...بايد خورد

ولي بعضي حرفا رو نه مي شه گفت

!نه ميشه خورد

!مي مونه سر دل

...ميشه دل تنگی

!ميشه بغض

!ميشه سکوت

!ميشه همون وقتي که خودتم نميدوني چه مرگته

 


[+] نوشته شده توسط امیر حسین در 17:29 | |







گاه اوج خنده ما گریه است . . .

 

Untitled6Untitled6Untitled6

گاه اوج خنده ما گریه است / گاه اوج گریه ما خنده است

گریه دل را آبیاری میکند / خنده یعنی این که دلها زنده است

زندگی ترکیب شادی با غم است / دوست میدارم من این پیوند را

گرچه میگویند شادی بهتر است / دوست دارم گریه با لبخند را


[+] نوشته شده توسط امیر حسین در 17:27 | |



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد